در این اثر که به تازگی انتشار یافته است، عجماغلو و جانسون پا را از عرصه سنتی علم اقتصاد فراتر گذاشته و به مرز میان مطالعات فناوری، سیاستگذاری فناوری و نوآوری، رشد اقتصادی و همپایی اقتصادی (Economic Catch-Up) با نگاهی تاریخی-تطبیقی ورود کردهاند. به نظر میرسد که پیشفرض مهم ایشان در این کتاب، اثرگذاری بیبدیل فناوری در عرصه عمومی زندگی روزمره تمامی مردم است که به تَبَع آن تمامی علوم و بخصوص علم اقتصاد را با مسائل و چالشهای جدید مواجه کرده و خواهد کرد. در این یادداشت کوتاه به چند نکته جالب و خواندنی به زعم خود از کتاب جدید عجماغلو و جانسون اشاره خواهم کرد:
نکته اول:
یکی از کلیدیترین مباحثی که در فصول ابتدایی کتاب تمرکز نویسندگان بر آن است، مفهوم پیشرفت و کنترل . جهتدهی فناوری است. نویسندگان در این کتاب با یک مقایسه تاریخی نشان دادهاند که مفهوم فناوری در دیدگاه سیاستگذاران و کارآفرینان بزرگ در عصر حاضر، به درک عمومی متفکرین در ۲۵۰ سال پیش در انگلستان که رویکردی مثبت (Positive) به فناوری داشتند شباهتهای غیرقابل اغماضی دارد و میتوان آن را با آرای جرمی بنتام، آدام اسمیت و ادموند برک از فناوری و پیشرفت تا حد قابل توجهی نزدیک دانست. نویسندگان با طرح مسئله همپایی اقتصادی آمریکا، دیدگاه «قطار بهرهوری» (Productivity Bandwagon) را به چالش کشیده و معتقدند که پیشرفت ناشی از توسعه و نفوذ بکارگیری انواع و اقسام ماشینهای مبتنی بر فنارویها و نوآوریها در بخشهای مختلف صنعت و کارخانهها به تنهای نمیتواند عامل و ضامن رشد درآمد آحاد جامعه باشد و رویکرد مثبتگرایانه به توسعه فناوری که الزاما ضامن رشد اقتصادی است، همه حقیقت را دربر ندارد.
نکته دوم:
در ادامه سیر کتاب، نویسندگانِ این اثر خواندنی با ارائه آمار و ارقام و تجارب شرکتهای مختلف آمریکایی و همچنین مسیر توسعه فناوری در اروپای قرون میانه و آمریکا به این میپردازند که توسعه فناوری اساس میتواند دو مسیر مختلف را طی میکند. در مسیر اول، توسعه تکنولوژی به نحوی است تا ماشین یا فناوری جایگزین نیروی کار شود (اتوماسیون) و مدل دوم، توسعه تکنولوژی در مسیر توانمندسازی نیروی کار و به عنوان ابزارِ افزایش بهرهوری نیروی کار توسعه مییابد. نویسندگان با جزئیاتی خواندنی تشریح میکنند که جایگزینی نیروی کار با ماشین نه تنها باعث رشد عادلانه دستمزدها نخواهدشد، بلکه میتواند باعث افزایش شکافهای اجتماعی و نابرابری درآمدی نیروی کار نیز بشود. به باور ایشان، اتوماسیون میتواند میانگین بهرهوری را ارتقا دهد اما نه تنها باعث افزایش بهرهوری نیروی کار نمیشود بلکه حتی میتواند در مواقعی باعث کاهش آن شود. نویسندگان با طرح دغدغههای کینز و ریکاردو درباره بهرهوری و آنکه رشد بهرهوری الزاما به توزیع ثروت در میان اقشار جامعه منتهی نمیگردد، به این نکته کلیدی اشاره میکنند که توزیع ثروت تنها زمانی میان اقشار مختلف جامعه پدید خواهد آمد که فناوریهای نوین به افزایش بهرهوری حاشیهای کارگران کمک کنند و منافع حاصل از آن میان بنگاه و کارگران تقسیم گردد. نویسندگان با بررسی تجربه انقلاب صنعتی این مفهوم را به طور تاریخی بررسی کرده و نشان دادند که نگاه فناوریمحور و نخبهمحور تا سالها امکان بهرهمندی آحاد جامعه از منافع اقتصادی حاصل از انقلاب صنعتی را فراهم نمیکرده است. این نخبگانِ طبقه متوسط انگلستان که نه از سواد چندانی برخودار بودند و نه ثروت هنگفتی داشتند با بهرهگیری از باور به توانایی کنترل طبیعت در اذهانشان تبدیل به یاغیان نظم اجتماعی فئودالی شده و با ابزار توسعه فناوری به یکی از مهمترین و شاید مهمترین عامل انقلاب صنعتی تبدیل شدند. این باور به کنترل طبیعت، بینش این گروه اجتماعی بود که در ادامه به اهمیت بینش در توسعه فناوری پرداخته میشود.
نکته سوم:
بینش انسانها نقشی محوری در توسعه فناوری دارد. فناوریها مستقل از درک و تصور ما از آنها، کاربردهایشان و آینده آنها نیستند. نحوه نگرش ما به حل مسائل، مسیر توسعه فناوری و چگونگی نفوذ و بکارگیری آن در جامعه، آینده صنعت و اقتصاد را مشخص خواهدساخت. به باور نویسندگان، رویاپردازان فناوری، همواره تغییرات فناورانه را با پیشرفت یکسان میپندارند و از هر نوع توسعه فناوری استقبال میکنند، بدون آنکه درک درستی از اثرات گسترده فناوری در ساحت اجتماعی-اقتصادی داشته باشند یا حتی از امکانپذیر بودن توسعه آن مطمئن باشند. به باور این گروه، فناوری حلال مشکلات و چالشهای اجتماعی است و در این مسیر، توسعه مدنظر خود را بر جامعه تحمیل نموده و فرصت ارائه نظرِ برابر به تمامی گروههای اجتماعی را نمیدهند. این اتفاق در عصر شبکههای اجتماعی پیچیدهتر شده است و دولتها و شرکتهای بزرگ با کمک و همراهی نخبگان از طریق انواع دستکاریها، بینش مدنظر خود را به مردم عادی تحمیل میکنند. نویسندگان معتقدند، پدیدهای که امروز، بخصوص در مورد هوش مصنوعی با آن مواجه هستیم، نه حرکت به سمت آیندهای پر از فرصتهای برابر و توزیع عادلانه ثروت بین عموم مردم، بلکه حرکت به سمت آینده تصویر شده توسط رهبران قدرتمند فناوری است که تمرکزشان بر اتوماسیون، نظارت و جمعآوری کلاندادههاست که منجر به افزایش ثروت و قدرتچانهزنی سیاسی-اقتصادیشان از طریق شرکتهایشان شده است. این «الیگارشی» با مونوپولیسازی قدرت اجتماعی در تلاش است تا خود را صدای گروههای در حاشیه جامعه نشان دهد. نویسندگان این ایدهها در فصل دوم کتاب با اشاره به تجربه کانال سوئز و پاناما به طور مفصل شرح میدهند که چگونه کانال سوئز به عنوان یک تجربه موفق مهندسی و فناوریِ مهندس فرانسوی معروف، فردیناند دو لِسِ (Ferdinand de Lesseps)، به شکستی بزرگ در کانال پاناما منجر شد که در سالهای ساخت آن حداقل ۲۰۰۰۰ نفر کشته شدهاند.
نکته چهارم:
قرن ۱۹ میلادی که فرآیند صنعتی شدن جهان با شدت در حال دگرگونی ساختار صنعت، اقتصاد و زندگی مردم است را میتوان به دو نیمه کاملا متفاوت تقسیم کرد. در نیمه اول آن، نیروی کار تحت شرایط بسیار سخت کاری و ساعات طولانی مشغول به فعالیت است و تقریبا هر سال با وضع بدتری از نظر سلامت، بهداشت، آموزش، محیط زندگی و …. مواجه است، کودکان یکی از مهمترین ابزار نیروی کارند و از این کار صدمات جبرانناپذیری بر ایشان وارد میشود. نیمه اول قرن ۱۹، دورانی سراسر تاریک در تاریخ انقلاب صنعتی است. اما داستان نیمه دوم قرن ۱۹ در اروپا به مدد فناوریهای وارد شده از آمریکا روندی کاملا متفاوت دارد. آمریکا کشوری است که در آن بازه تاریخی دو عنصر زمین و سرمایه به وفور در آن یافت میشود و عامل محدودکننده توسعه صنعتی نیروی کار و بخصوص نیروی کار توانمند است. به همین دلیل، نوآوریهای فناورانه در آمریکا و «مدل آمریکایی توسعه فناوری» با هدف ارتقای شرایط کاری و همچنین بهبود بهرهوری نیروی کار طراحی و پیادهسازی شدند. فناوریهای آمریکایی با افزایش بهرهوری حاشیهای نیروی کار، تقاضا برای ایشان را افزایش دادند. این تجربه تاریخی نشان میدهد که توسعه فناوری قائم به مسیر بیبازگشت و غیرقابل تغییر فناوری نبوده و زمینههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، با شکل دادن به بینش افرادی که درگیر و ذینفع توسعه فناوری هستند، مسیر توسعه تکنولوژی را مشخص میکنند. ما با یک قطعیت در مسیر رشد و نمو تکنولوژی مواجه نیستیم و انسان عاملیت جدی در انتخاب مسیر توسعه فناوری دارد.
نکته پنجم:
تجربه آمریکا در توسعه فناوری در قرن ۲۰ که منجر به افزایش برابری اقتصادی و توزیع عادلانه درآمد ملی شد، یکی از نمونههای مهم در تاریخ توسعه اقتصادی و فناوری است. در دهه ۱۹۲۰، سهم ۱% اول از درآمد ملی در آمریکا معادل ۲۲% کل درآمد بوده است و این عدد در دهه ۱۹۶۰ به حدود ۱۳% رسیده است که حاکی از افزایش برابری در تقسیم درآمد ملی است. مدل طراحی کارخانههای جدید در آمریکا که از تجربه کارخانههای خودروسازی در آمریکا برآمده است که در آن مسیر فناوری در جهت تولید انبوه و ارتقای بهرهوری حاشیهای نیروی کار بودهاست، منجر به ایجاد شغلهای جدید به همراه افزایش بهرهمندی نیروی کار از درآمد ملی تولید شده بوده است. در این میان یک رقابت جدی درمیان بازیگران عرصه توسعه فناوری در جریان بود که بر اساس آن گروهی تمایل به گسترش اتوماسیون در صنایع آمریکا داشتند و گروهی نیز به مخالفت با آن برخواسته بودند. جنبش نیروی کار در آمریکا که از طرق مختلف رسمیت داشته و سنت گفتوگوی ایشان با مدیران ارشد کارخانهها و سازمانها از قبل ایجاد شده بود، این امکان را به مسیر توسعه فناوری در آمریکا داد تا راهی میانه برگزیند. نویسندگان به طور جدی تاکید میکنند که نیروی کار مخالف اتوماسیون نبودند، بلکه ایشان قصد داشتند با اثرگذاری بر مسیر توسعه فناوری، در کنار از بین رفتن برخی از مشاغل بواسطه اتوماسیون، مشاغل جدیدی در اقتصاد بوجود آید. مسئله اصلی اتحادیههای کارگری در این میان آموزش مهارت جدید به کارگران بوده است. به همین جهت همزمان با رشد اتوماسیون در آمریکا سهم نیروی کار از بخشهای مختلف اقتصاد ثابت مانده است. این روش، یکی از نمونههای اثرگذاری فراگیر نظرات عموم جامعه است که در آن کارگران و کارمندان بر مسیر توسعه فناوری اثرگذارند و تصمیمگیری در مورد آن، تنها توسط مدیران ارشد و رهبران فناوری گرفته نمیشود.
نکته ششم:
به بارو نویسندگان سرمایهگذاری در فناوریهای دیجیتال و اتوماسیون در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی یکی از عوامل مهم و کلیدی در تغییر روند رشد سهم نیروی کار از درآمد ملی پس از دهه ۱۹۸۰ میلادی میباشد. بواسطه توسعه این فناوریها، بهرهوری حاشیهای کارگران کاهش یافته و مدیران به این نتیجه رسیدند که کارگران بیش از آنکه یکی از عوامل تولید باشند، هزینه هستند و باید با ماشینها جایگزین شوند. برای تحقق این آرمان، مدارس کسبوکار، مدیران فناوری و شرکتهای مشاوره مدیریت بینش لازم را فراهم کرده و مسیر توسعه فناوری را تغییر دادند. سیاسگذاری دولت نیز در این مسیر به طور جدی با ابزارهایی همچون تفاوت نرخ مالیات بر درآمد نیروی کار (۲۵%) و تجهیزات و نرمافزارهای دیجیتال (۵%) و همچنین کاهش هزینه تحقیق و توسعه و کاهش نقش رهبری خود در مسیر پیشرفت فناوری، بر توسعه فناوری مبتنی بر اتوماسیون اثرگذار بود. بررسی بهرهوری در آمریکا نشان میدهد که شاخص TFP در بازه میان سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰ میلادی، به طور میانگین ۲% بوده و از سال ۱۹۸۰ به این سمت میانگین به ۰٫۷% کاهش پیدا کرده است. این موضوع نشان میدهد که نگاه اتوماسیون محور چقدر به ضرر اقتصاد آمریکا تمام شده است. البته نویسندگان در این میان به سایر عوامل اثرگذار در این فرآیند نیز اشاره میکنند اما عامل فناوری و جهت نادرست آن را مهمترین علت این عدمالنفع اقتصادی و افزایش نابرابری درآمدی در میان مردم از ابتدای دهه ۸۰ میلادی میدانند.
نکته هفتم:
نویسندگان در بخش آخر کتاب با اشاره به هوش مصنوعی و رویکرد مثبتی که رهبران فناوری به آن دارند، هوش مصنوعی را فناوریای قلمداد میدانند که در تلاش است تا بر خلاف ماشینها که صرفا جانشین کارهای روتین و قابل پیشبینی و برنامهریزی بودند، جایگزین کارها و اقدامات غیرروتین شود، کارهایی مانند خدمات پشتیبانی، مشاورههای مالی و آمادهسازی دفاتر مالیاتی. بررسی فرآیند بکارگیری هوش مصنوعی توسط شرکتها و نفوذ فناوری نشاندهنده آن است که در حال حاضر بیشتر شرکتها از این فناوری در جهت گسترش اتوماسیون استفاده کرده و کمتر بر خلق فرصتهای شغلی و کاری جدید متمرکزند. در حال حاضر مسیر توسعه فناوری هوش مصنوعی در جهت منافع شرکتهای استفاده کننده از آن و برخلاف جهت منافع کارگران و کارمندان است و به طور روزانه مشغول نابودی و جایگزینی مشاغل ایشان است. نویسندگان با اشاره به نقش کلیدی مهارتهای انسانی مانند ارتباط اجتماعی، حل مسئله، انعطافپذیری و خلاقیت و دانش ضمنی ناشی از این مهارتها، به این مورد کلیدی توجه میدهند که با جایگزینی اتوماسیون مبتنی بر هوش مصنوعی، در شغلهایی که به این مهارتها نیاز دارند، بیشتر این دانش ضمنی از بین رفته و امکان یادگیری مجدد آن توسط انسانها با مخاطرات جدی مواجه خواهدبود، جایی که در آن هنوز تضمینی برای کاراتر بودن و بهتر بودن فناوریهای جدید نسبت به کار انسانی وجود ندارد. در اینجا مسئله بینش فناوری بار دیگر اهمیت خود را نشان میدهد. کتاب به نقل از آلبرتو رومرو، یکی از دانشمندان هوش مصنوعی میگوید: «قدرت تبلیغات هوش مصنوعی به گونهای است که بسیاری از شرکتها در حال استفاده از هوش مصنوعیاند بدون اینکه بدانند چرا. همه میخواهند سوار قطار هوش مصنوعی باشد.»
مسیر فعلی توسعه هوش مصنوعی به جای خلق فرصتها و شغلهای جدید برای ساکنین کشورهای با درآمد متوسط و پایین، به افزایش تقاضا برای سرمایه، نیروی کار بسیار ماهر، و خدمات با درجه مهارتمحوری بالا مانند شرکتهای مشاوره مدیریت و شرکتهای فناور منجر شده است. مدل توسعه فناوری آمریکایی در حال حاضر تغییر جهت داده و در مسیر شکل دادن به جامعهای دوپاره است. اتوماسیون بر پایه هوش مصنوعی در بسیاری از تجارب نه تنها باعث افزایش بهرهوری انتظاری نشده بلکه باعث کاهش توزیع عادلانه درآمد میان آحاد جامعه نیز گشته است. هیچ چیز در این مسیر قطعی نیست و چون فناوری در حال جاضر در این مسیر قرار دارد، دلیلی بر صحت و غیرقابل تغییر بودن این مسیر نمیباشد و اساسا امکان تغییر مسیر توسعه فناوری هوش مصنوعی وجود دارد. اما چگونه؟
در فصل پایانی کتاب با عنوان «تغییر دادن جهت فناوری» (Redirecting Technology) به نقش جنبشهای اجتماعی و گروههای مردمی در تغییر مسیر توسعه فناوری بر اساس تجربه تاریخی آمریکا و اروپا در جهتدهی به مسیر توسعه تکنولوژی اشاره میکند. این جنبشها اولا بینش عمومی نسبت به مسیر کلی توسعه فناوری و تغییرناپذیر بودن آن را تغییر دادند و بینشی جدید از آینده فناوری به عموم مردم عرضه کردند. در مرحله دوم، این حرکتها و جبنشها به بسیج گروههای مختلف مردمی برای فریادزدن مطالبات خود کمک کردند و در نهایت در مرحله سوم، راهکارهای سیاستی لازم که با جهان واقع تطابق داشتند را برای تغییر مسیر به سیاستگذاران ارائه دادند. نویسندگان با اشاره به تجربه موفق (که البته هنوز به موفقیت کامل نرسیده است) گذار سبز و توجه به گرم شدن زمین و لزوم کاهش استفاده از سوختهای فسیلی، آن را تجربهای در دسترس برای الگوگیری در مسئله تغییر جهت فناوری هوش مصنوعی میدانند. آگاهی و بسیج عمومی مردم در جامعه مهمترین رکن در موفقیت تغییر مسیر توسعه فناوری هوش مصنوعی است و طی کردن این مراحل سهگانه که موفقیت آن در تجارب تاریخی آشکار است میتواند نقشه راه آینده باشد.
در پایان توصیه میکنم اگر به مطالب کلی اشاره شده در اینجا علاقهمندید حتما کتاب را به طور کامل مطالعه کنید. در این یادداشت کوتاه تنها ابعادی کوچکی از غنای محتوایی کتاب ارائه و تلاش شد تا نکات کلی مورد اشاره قرار گیرند. ارزش مطالعه و مداقه در این کتاب در جزئیات جذاب و شگفتانگیز آن است.