چراکه در هنگام رقابت فرزندانشان برای استخدام آن را میبینند.در معلمان و استادانی که یکدست و یکشکل و با گرایشهایی خاص به کلاسهای فرزندانشان وارد شدهاند آن را میبینند. در دستگاههای آموزشی و نفتی و خودروسازی و پتروشیمی و بیمارستانی که طلاب و نیروهای حزباللهی (به قول وزیر ارشاد) به آن ورود کردهاند آن را میبینند و در یک کلام تبعیض و نژادپرستی فرقهای-فرهنگی را در زندگی روزمره و در پایینترین سطوح اداری-تودهای احساس میکنند.
این در حالی است که مردمان در تب اشتغال فرزندانشان میسوزند، در کوره محرومیت ذوب میشوند و در اقیانوسی از فقر دست و پا میزنند.
در پیامد، این حس محرومیت، موجی از کینه و دشمنی در خلق برمیانگیزد. آدمیان رنگ عوض میکنند و با پنهانکاریشان با شما همراه و همشکل و همریش و همحجاب و همسطح و هممقام میشوند تا مرز خودی و غیرخودی را بر هم زنند و دیگر نمیدانید و نمیدانیم که شما کیستید و چیستید، از کدام قبیله و فرقهاید، از کدام دیار و تبارید، از کدام دستگاه و ایستگاه فرمان میبرید و از کدام «سرویس» خط میگیرید؟ آنگاه، اگر به خود آیید، میبینید که دیگر فرقه از فاقه افاقه نخواهد کرد و راه چاره در چاهِ «چمچاره» نیست!
متأسفانه مسئولانی که درگیر استخدام عمومی در دستگاههای دولتی هستند از اقدامات خود کمترین تحلیل اجتماعی-فرهنگی را دارند و به پیامدهای مخرب کارهای خود برای نظام نمیاندیشند و صرفا درگیر خودشیفتگیهای سیاسی-فرقهایاند.
مسئولان آموزش و پرورش، سازمان اداری استخدامی و دستگاههای نفتی در خط مقدم این بیتدبیریهای فرهنگی-استخدامیاند. کشور و نظام دستاورد ویژه شما نیست که همه چیز را فدای این خودشیفتگیهای ویژهخوارانه کنید.
در بخشهای مهمی از دستگاههای عمومی بعضا طرحها و برنامههایی در حوزه منابع انسانی ارائه میشود که هدف از آن صرفا اشتغالزایی برای خودیها اعم از طلبه و دانشجو و هیئتعلمی است. یا اینکه در پی آن هستند که برای همکیشان خود در سازمان وکالت و قضاوت یا سازمان نظام حرفهای و… کاریابی کنند.
این سیاستها همه و همه را، و نه صرفا سیاسیون را، در معرض محرومیت شغلی و فقدان دسترسی به «کارِ عمومی» قرار میدهد. جامعه ممکن است حساسیت کمتری نسبت به حذف و تصفیه نیروهای سیاسی در فرایند تأیید صلاحیتهای انتخاباتی داشته باشد، چراکه شمار «سیاسیون» به نسبت جمعیت به مراتب کمتر است.
عامه مردم، معمولا فعالان سیاسی را در قامت کسانی میبینند که در پی حشمت و جاه آمدهاند؛ از این رو اگر سیاسیون به سختی گرفتار آیند نسخه کمتوجهی به آنان را میپیچند. اما آنگاه که فرایند تصفیه نیروی انسانی به حوزه استخدام عمومی کشیده شود موج تودهای از خشم و کین برانگیزد؛ هرچند سر و صدای رسانهای یا نخبگی کمتری داشته باشد.
برای آن دسته از مقامات که سر در محافل دولتی دارند و از تعریف و تمجید همگنان و همفرقهایها دچار خودشیفتگیهای سیاسی میشوند فریاد بیچارگان به سیاهچاله ناشنوایی میرود. «نژادپرستی سیاسی» از طریق «محرومیت تودهای» به «نژادپرستی عمومی» تبدیل و تأویل میشود و سیل بنیانکنی را فراهم میکند؛ هرچند اشتغالزایی و منفعتطلبی و خودشیفتگیهای خود را در زیر زرورقی رنگین از ارزشهای انقلابی بپوشانید.
استخدام عمومی بیش از آنکه یک اقدام اداری باشد یک عمل فرهنگی است چون با روش زندگی آحاد جامعه سر و کار دارد. فرهنگ یعنی روش زیستن، روش فکرکردن و روشی که رابطه جان و جامعه و جهان را سامان میدهد. فعالیتهای اجتماعی روزمره ما که از آن به فرهنگ یاد میکنیم، سرشار از مفاهیم قدرت، مشروعیت و مقبولیت است. اینها پرسشهای هر روزه و هر لحظهای هستند که مردمان را از نخبه و عام تا پخته و خام را در بر میگیرد؛ هریک با ادبیات ویژه خود با چنین مفاهیمی درگیرند. هر اقدام سیاستی شما بازتابی از قدرت و پرسشگری از قدرت را در پی دارد.
امید است این نوشته تلنگری باشد به آن دسته از مسئولان که از سر غفلت به طناب سیاست فرقهای درآویختهاند؛ تا شاید به باتلاق نژادپرستی فرهنگی فرونروند و کشور را و نظام را به این چاه ویل نکشانند. هرچند متأسفانه باید گفت این مسئله، مسئله شماری مسئول غفلتزده نیست بلکه یک جریان «خالصسازی فرهنگی» است که تبدیل به جریان مسلط سیاسی شده است. جریانی که ظاهرا تعمد دارد تا از سر جهالت یا منفعت مردم را بیش و بیشتر در برابر نظام قرار دهد. «خالصسازی» را به میان توده مردم نکشانید، چون دودِ تجزیهطلبی فرهنگی و جداییطلبی سرزمینی را به آسمان ملی میآورید و آن دود به چشم همه ملت میرود.